معنی از شعرای دربار صفویان
حل جدول
فیروز مشرقی
از شعرای دربار فتحعلیشاه
نشاط اصفهانی
از شعرای دربار صفاریان
فیروز مشرقی
از برادران انگلیسی دربار صفویان
رابرت شرلی
از شعرای دربار سلطان سنجر
امیرمعزی
امیر معزی
لغت نامه دهخدا
صفویان. [ص َ ف َ] (اِخ) جمع صفوی. رجوع به صفویه شود.
دربار
دربار. [دُرر / دُ] (نف مرکب) دربارنده. درفشاننده. درپاش:
دربار و مشکریز و نوش طبع و زهرفعل
جان فروز و دلگشا و غم زدا و لهوتن.
منوچهری.
فرق بر و سینه سوز و دیده دوز و مغزریز
دربار و مشکسای و زردچهر و سرخ رنگ.
منوچهری.
از میغ دربار زمین چون سما شده ست
وز لاله سبزه همچو سما پرضیا شده ست.
ناصرخسرو.
دگر ره گفت کای دریای دُرْبار
چو در صافی و چون دریا عجب کار.
نظامی.
دربار. [دَ] (اِ مرکب) بیت. خانه. مسکن. منزل. عمارت. سرای. بارگاه. (ناظم الاطباء). || پیشگاه و عرصه و بارگاه پادشاهان و امرا. (ناظم الاطباء). و به عربی حضرهالسلطان و حضرهالامیر گویند. (آنندراج). کاخ شاهی. قصر سلطنتی. بارگاه:
چنین دید رستم از آن کار اوی
که برگردد آید به دربار اوی.
فردوسی.
|| مجلس شوری. || دیوان عام. (ناظم الاطباء). || در خانه ٔ دولتی. || (به اضافت)، در بارگاه. در و مدخل جای بار دادن:
کف راد تو باز است و فراز است این همه کفها
در بارت گشاده ست و ببسته ست این همه درها.
منوچهری.
بر در بار جلال احد شیخ ومرید
همه صافی دم و وافی قدم و فرمان بر.
بدر چاچی (از آنندراج).
شعرای غموص
شعرای غموص. [ش ِ ی ِغ َ] (اِخ) شعرای غمیصاء. شعرای شامی. (از مهذب الاسماء) (از یادداشت مؤلف). رجوع به شعرای شامی شود.
شعرای غمیصاء
شعرای غمیصاء. [ش ِ ی ِ غ ُ م َ] (اِخ) شعرای شامی. (از جهان دانش) (مفاتیح). رجوع به شعرای شامی شود.
شعرای شامیه
شعرای شامیه. [ش ِ ی ِ می ی َ] (اِخ) شعرای شامی. (یادداشت مؤلف). رجوع به شعرای شامی و شِعْری ̍ شود.
شعرای یمانیه
شعرای یمانیه. [ش ِ ی ِ ی َ نی ی َ] (اِخ) شعرای یمانی. (یادداشت مؤلف).
شعرای عبور
شعرای عبور. [ش ِ ی ِ ع َ] (اِخ) نام دیگر شعرای یمانی است. (از جهان دانش). شعرای یمانیه. کلب اصغر. کلب مقدم. (یادداشت مؤلف).
مترادف و متضاد زبان فارسی
بارگاه، صرح، قصر، کاخ، دیوان، سرا، مسکن، منزل
معادل ابجد
1233